بازم من اومدم این دفعه بعد از فکر کنم ۴ ماهی می شه٬ دقیقا نمی دونم!
عید نوروز اومد و رفت اما من اصلا نیومدم و تبریک نگفتم. گویا این بلاگ به سمت کپک زدن پیش می رفت که دیشب یک ذوق زدگی باعث شد که دوباره بیام و آپ کنم.
عید اومد و رفت٬ اما متفاوت از سال های پیش٬ بدون دید و بازدید٬ و به دور از خانواده٬ اما کنار خانواده ای جدید و با آدم های جدید. کنار پدر و مادری جدید و دلسوز و مهربان٬ که در این دیار غربت نعمت بزرگی هستند. کنار همسری مهربان
. خلاصه ما هم رفتیم خونه بخت
. اونم اونور دنیا!
همه اینها رو گفتم که بگم از اونجایی که اینجا کار چندانی ندارم و دیشب با خانواده نشسته بودیم و یک مسابقه رو پیگیری می کردیم ( از این مسابقه ها که یک جدول حروف است و باید کلمه مورد نظر رو حدس بزنی) با خودمون گفتیم این دفعه زنگ بزنیم و ما هم یک جوابی بدیم. دو بار زنگ زدیم و وصل نشدیم به استودیو٬ و هر دوبار هم کلمه مورد نظرمون اشتباه بود٬ اما بار سوم پدر شوهرم یک کلمه گفت و ما هم با شک و تردید زنگ زدیم به برنامه و گفتیم خانم کلمه شب کور نمی شه
؟ گفت چرا نمی شه! همه کلی ذوق کردیم که الان کلی برنده شدیم! اما فهمیدیم چون جواب رو آخر مسابقه دادیم اون جایزه اصلی رو نمی بریم.
ولی به این همه خنده و ذوق زدگی می ارزید. خلاصه جاتون خالی!
خوش گذشت.
خب گویا وقت رفتنه
.
پس التماس دعای مخصوص دارم
.
دوستان عزیز من یک انسانم با کلی ارزو و بلند پروازی در سرم! خودم هم نمی دونم که کیستم و از زندگیم چی می خوام. فعلا غوطه ورم در چیزی که بهش می گن زندگی و ایام رو می گذرونم تا مرگ به سراغم اید!!! به امید روزی که رستگار شویم و صد البته عاقل و هوشیار